کریس فین که اخیرا به آزادکاری روی آورده است برای ما از تنها کار کردن میگوید، نکاتی که بعضی از آنها شاید کمی غافلگیرکننده باشد…
تا نوامبر سال پیش من سردبیر سایتهای اپلی MacFormat و MacLife و چند مورد دیگر بودم. ولی در پنج ماه گذشته از خانه به عنوان نویسنده، سخنران و مشاور آزادکار کار کردهام.
این جهش – از کار تمام-وقت امن به کار وایوایوایوای – چیزی نبود که سرسری بگیرم، ولی میتوانم اینطور بگویم که هر چقدر که من و همسرم سعی کردیم مزایا و معایب این کار را سبک و سنگین کنیم و ببینیم چقدر از نظر مالی شدنی است، باز هم لب مرز بود، انتخابی که باید با اتکا به حسم میکردم؛ چشمانم را بستم، دستانم را مشت کردم، و دل به دریا زدم.
و بگذارید این را بگویم، چیزهای زیادی در مورد این کار هست که دیگران به شما نمیگویند. من آمادگی خیلی از چیزهایی که کار آزاد با خودش به همراه آورد را داشتم – نیاز به حساب و کتاب دقیق، مزایای داشتن یک فضای کاری اختصاصی که بشود درش را بست، فرایند ارائهی داستانها، گسترش پایگاه مشتریانم و سرگرم نگه داشتن خودم – ولی در همین پنج ماه اول آزادکاری خیلی چیزها یاد گرفتم که نشنیده بودم کسی از آنها حرفی بزند.
اگر شما هم در فکر آن هستید که این پرش را انجام دهید، بگذارید چند نقطهی خوب برای فرود آمدن نشانتان بدهم – و اگر شما هم امتحان کردید و توانستید یا قبلا توانستهاید این کار را انجام بدهید، چیزهایی که یاد گرفتهاید را در بخش نظرات با ما در میان بگذارید.
۱. آنقدرها هم که فکر میکنی پول لازم نداری
ما کمی حساب و کتاب کردیم و فهمیدیم که حداقل پولی که لازم است به عنوان آزادکار در بیاورم تا بتوانیم قبض و قسط و خوراک اصلیمان را تامین کنیم، خیلی کم است. (البته من این اقبال را دارم که همسرم هم کار میکند و در نتیجه بخشی از مقدار پولی که خانوار ما لازم دارد را پوشش میدهد، اگرچه قبلا من بخش عمدهی درآمد خانوارمان را تامین میکردم. ولی اگر شما شریکی ندارید که درآمد داشته باشد، به خواندن ادامه بدهید.)
در اولین ماه کار آزادم، ده برابر حداقلی که میخواستیم درآوردم. البته صادقانه بگویم که هنوز هم درآمد خالصم کمتر از آن چیزی است که وقتی شاغل بودم درمیآوردم. ولی به خاطر همهی حسنهای این روش – ارادهی شخصی، فشار کار کمتر، انعطاف بیشتر و از این قبیل – الان خیلی راضیترم.
ولی نکتهی مهمتر این است که اگرچه درآمدم کمتر شده، ولی پساندازم سر به آسمان کشیده. چی؟ چطور؟ خب تا بخشی این کار خودآگاه و عمدی بود؛ طبیعتا وقتی که نمیدانستیم کار آزاد چطور از آب درمیآید در خرج کردن کمی محتاطتر بودیم. ولی باز هم متوجه شدم که کلا الان کمتر خرج میکنم؛ چون از خانه کار میکنم (و مغازهای هم سر راهم نیست!)
حالا وقتی خرید هفتگی را انجام میدهیم با دوراندیشی ناهار کل هفتهام را میخرم – و از غذاهای باقیماندهی شب قبل هم بهتر استفاده میکنم. و بدون وسوسهی همیشگیِ قهوه و نوشیدنی و تنقلات و فستفود در سر کار و بیرون از خانه، کار آزاد اساسا سبکزندگی ارزانتری برای من است.
۲. دوباره وقت بازی داری!
چه سر کار تماموقت باشی و چه مشغول آزادکاری، همیشه خیلی راحت میشود بچهی بازیگوش درون را تغذیه کرد. ولی بازی و امتحان کردن چیزها واقعا مهم است، بهخصوص برای آن دسته از ما که در شاخههای خلاقانه کار میکنیم، نه فقط به خاطر اینکه ذهنمان باز میشود بلکه چون وقتی زمان کمی برای تحویل کار داشته باشی صرفا چیزهایی را انجام میدهی که میدانی جواب میدهد – و این روش، کار متوسط تحویل میدهد.
بازی کن، کاوش کن، کشف کن. وقتی امتحان کردن و بازی را در برنامهت بگذاری، فرقی ندارد شاخهی کاریت چه باشد، نتیجه خواهد داد. (و اگر کاری را امتحان کردی و جواب نداد، خیلی هم خوب است؛ اساسا بازی و امتحان برای همین است.)
۳. به اندازهی کافی پول درآوردی؟ کار بس است.
بعد از چند ماه (و با پیگیری خرجها و صورتحساب حتی در یک فایل اکسل ساده، مثل کاری که خود من میکنم)، کم کم حساب دستت میآید که در ماه معمولا چقدر درآمد داری و چقدر درآمد برایت کافی است. و میدانید حسن بزرگش چیست؟ وقتی میبینم که دارم به عدد جادویی نزدیک میشوم، میدانم که میتوانم کمی پایم را از روی گاز بردارم. البته معمولا اینطور نیست که دست از نوشتن و ارائه و کارهای مربوطه بردارم، ولی میتوانم وسطش یکی دو روز استراحت بگذارم، یا کتاب بخوانم، یا به پیادهروی بروم، یا از آن بهتر…
۴. برنامهی روزانه وجود دارد – ولی میتوان آن را شکست
من هر روز صبح ساعت ۶:۱۵ بیدار میشوم، همسرم را به ایستگاه قطار میرسانم، به خانه برمیگردم، برای خودم صبحانه درست میکنم و آن را جلوی کامپیوترم میخورم، و اخبار و سایتها را مرور میکنم. تا ساعت ۹:۳۰ هم دوش، لباس، و آماده برای کار. این برنامهی خوبی است – و از آزادکارهای دیگر هم شنیدهام که چقدر وسوسهی مبل و تماشای سریال سنگین است – ولی در همین حال مرتب به خودم یادآوری میکنم که: من در یک دفتر کار نمیکنم. شب کم خوابیدی؟ چرت بزن. روز قشنگی است؟ لپتاپ را بردار و به کافه برو. هیچ کار مهمی امروز نداری؟ ماشین را بردار و سری به جایی بزن که تا به حال نرفتهای.
۵. در روز خیلی بیشتر از آنچه فکر میکنی کار انجام میدهی
بدون زنگ تلفن و دینگ دینگ ایمیل، بدون همکارهای ردهبالاتر که مدام کار به تو محول کنند و همکارهای ردهپایینتر که احتیاج به کمک و پشتیبانی داشته باشند، در طول روز خیلی بیشتر ازآنچه در کار تماموقت انجام میدهی کار میکنی. بهخصوص اگر ارتقای شغلی گرفته باشید، میدانید که گاهی آدم حس میکند بیشتر وقتش به ایمیل زدن و مرتب کردن فایلهای اکسل میگذرد تا آن کار خلاقانهای که دلش میخواهد. به یک ضربت میشود از همهی این قید و بندها رها شد؛ البته من در هفتههای اول کار را در طول روز تا بعدازظهر تقسیم میکردم، چون فقط داشتم کارهای جذاب و خلاقانه انجام میدادم.
۶. چاق میشوی!
سر کار رفتنِ من شامل یک پیادهروی روزانهی ۵ کیلومتری میشد، و این جدا از قدمرو رفتن در دفتر برای صحبت با همکارها و رفتن از ساختمانی به ساختمان دیگر است؛ من هیچوقت آدم خوشهیکلی نبودم ولی همین راه رفتنها کمک میکرد دستکم شکم نیاورم. حالا از اتاق خوابم تا دفتر کارم به معنای واقعی کلمه فقط یک قدم راه است، و ترازوی خانه عواقب بیرحمانهی آن را نشان میدهد. البته سعی میکنم خودم را وادار به ورزش کنم، ولی ورزش همیشه یک کار انتخابی است و مشکل همین است.
۷. باید یک مدیر منابع انسانی پیدا کنی
بهترین مدیران منابع انسانی مشوق آموزش و تعلیم و تعطیلات اجباری هستند، و از مرخصی استعلاجی حمایت میکنند و از این قبیل چیزها. وقتی آزاد کار کنید دیگر این چیزها را ندارید، ولی گاهی آدم کسی را لازم دارد که مراقبش باشد وگرنه ممکن است در همین چیزهایی که قرار است جلوی فرسودگی و خستگی را بگیرد زیادهروی کند. برای من، همسرم این کار را میکند؛ برای شما، شاید یک دوست. و اگر ارادهت قوی است، این مدیر منابع انسانی میتواند حتی خود شما باشد، ولی باید هر از چندی برگردی و به دقت هم پیشرفت کاری و هم سلامت روحی و جسمی خودت را بررسی کنی.
۸. آخرهفتهها دوباره مال تو است
وقتی من همسرم هر دو کار بیرون از خانه داشتیم، آخرهفتهها فرصتی بود که به کارهای عقبماندهی خانه رسیدگی کنیم و دستی به سر و رویش بکشیم. ولی حالا که من از خانه کار میکنم، میتوانم در طول هفته به بعضی چیزها رسیدگی کنم. منظورم این نیست که هر روز زمانی را برای رسیدگی به کار خانه کنار میگذارم، باورتان نمیشود که همین کارهای خردخرد روی هم چقدر کار را سبک میکند؛ مثلا بردن بشقاب به آشپزخانه سر راه، یا راه انداختن لباسشویی همزمان با دوش گرفتن، یا پختن یک قابلمه بزرگ خورشت و منجمد کردنش برای چند وعده. در کل سعی میکنم با موازیکاری کارهای مختلفی را به انجام برسانم، و اینطوری آخرهفتهها میتوانم وقت بهتری را با همسرم بگذرانم.
۹. علایق واقعیات را کشف میکنی
وقتی در دفتر کار کنی، محدودیتهای دیگری غیر از برنامهی روزانه هم وجود دارد. حتی اگر کارت را دوست داشته باشی، باز هم کمابیش هرروز به تو میگویند چه کار باید بکنی. ولی وقتی آزادکار باشی، هر روزت را با این سوال شروع میکنی که «خب امروز چه کار کنم؟»، و این فرصت بیمانندی است که کشف کنی چه کار دلت میخواهد آن روز انجام بدهی – و حتی روز بعد. (البته من هنوز دارم رویش کار میکنم.)
منبع : Creative Bloq و کائسنا
بسیار زیبا.
استفاده بردیم. ممنون از مطالب مفیدتون